پروفسور میرجلالالدین کزاری: «هل» ساخت فرمان (=امر) است از سرواژ (=مصدر) هشتن، به معنی فروگذاشتن و وانهادن و رهاکردن؛ نیز به همان سان بُن اکنون (= بن مضارع) این سرواژ که بر پای آن سرواژ (= مصدر جعلی) هلیدن هم در زبان کاربرد یافته است.
ریختی پیشاوندی از هل که کاربردی گستردهتر دارد، بِهِل است.
از این ساخت، واژه بل: ریخت کوتاه شده بهل، در کاربرد و شماری کمتر، در سرودههای کهن، به کار رفته است. نمونه را، رودکی، آن سمرقندِ سخن را فرمندترین و بالابلندترین فرزند، گفته است:
بل تا خوریم باده که مستانیـم
و ز دست نیکوان، می بستانیم
نیز سخنسار فسونکار شروانی، خاقانی راست در چامه دلنشین و دلنشان نان:
گفتم به ترک نان سپید سیـهدلان
بل تا فَنای جان بودم در فِنای نان
نیز شرفالدین شفروه، سخنسرای سده ششم، بدینسان از نازنین مهرآیین خویش درخواسته است که او را از گفتن حال دل بر کنار بدارد:
مرا گفتی:«بگو حال دل خویش»
دلت خون میشود، بل تا نگویم
بل، بدانسان که نوشته آمد، میباید ریخت کوتاه شدۀ بهل باشد: «ه» از میانۀ بهل سترده آمده است و پیشاوند «ب» که بخشی بنیادین از واژه نیست و بدان افزوده شده است، پیوسته بال، به جای هل: ساخت فرمان و بُنِ اکنون از هشتن کاربرد یافته است.
از دیگر سوی، ریختِ پیشاوندی آن: بهل نیز در کارکردی دیگر، نغز و شگفت و نابیوسان، به کار برده شده است: بِحِل. بحل واژهای است در کاربرد فروزهای (=صفتی) که به هنگام بخشایش خواستن از کسی به کار میرفته است، در معنی بخشوده و آمرزیده.
از این روی، از آن سرواژ بحل کردن، در معنی بخشودن و آمرزیدن، پدید آمده است و بحلی: واژهای در کاربرد اسمی، در معنی بخشودگی و آمرزیدگی. نمونه را ستوده سخن سیستانی، فرّخی گفته است:
چه کنم دل؟ که همه درد و غم من ز دل است
دل که خواهد ببرد؟ گو: «ببر!» از من بحل است
نیز نازنین غزنین، سنایی راست:
هر که او خیرهساز و مستحل است
گر بدزدد ز شعـر من، بحـل است
خواجۀ رندان شوریده جان نیز بیهوده، دل افسوده (= مسحور) و ربودهاش را چنین به جانان میسپارد که زیبایی است دلربای و جان افسای:
دل ببردی و بحل کردمت ای جان، لیکن
به از این دار نگاهــش که مـرا میداری
پارهای از فرهنگنویسان، سرگشته و سررشته گم کرده در شناخت پیشینه و ساختار این واژه، بر آن رفتهاند که بحل واژۀ تازی است و در بُن، بَحَلّ بوده است. ساخته شده از بای همراهی یا گنجایی + حَلّ.
«… میتواند که بحل به فتحتین و تشدید لام باشد، به معنی بحلال شدن. چه «با»ی موحدۀ مفتوحه برای ظرفیت یا معیّت باشد، به قاعدۀ فارسی و حل بالفتح و تشدید لام، مصدر به معنی حلال شدن. چنان که در منتخب است. سروری که شارح گلستان است به عربی، همین توجیه آخر را در اختیار نموده.»
لیگ گمانزد و انگارهای چنین در چگونگی و خاستگاه بحل انگاره و گمانزدی است شگرف و دور و دشوار در پذیرفتن و روا داشتن و ناساز با هنجارها و ریختار (=Formule)های زبانشناختی و در آن میان، تازیکانگی (= تعریب).