محسن عباسیفرد گزارشگر پایگاه تحلیلی- خبری درسانیوز؛ اشکم ولی به پای عزیزان چکیدهام؛ در باب تَر دیدگی رئیس جمهور
چندی پیش و در میانه همایشی پیرامون مقام زن، رئیس جمهور مسعود پزشکیان با دیدن تصویر سیمای بانوی از دست شدهاش تاب نیاورد و اشک امانش نداد.
تصویر صورت خیس و چشمان اندوهناک مسعود پزشکیان بازنشر فراوان یافت و البته هر کس از معبر و منظر خویش همراه،همدرد یا نافی و خشمین ماجرا را نگریست.
اهالی قدرت در یک روند تاریخی چنان از شئون معمولی انسانی تهی انگاشته می شوند و انتظار کرداری نامعمول و فراانسانی از آنان ساخته میشود که کمترین کنش نهان با باور پنهان از آنان در ناهمگونی و نمایش قرار گرفته و اسباب تحیر و اعتراض نیز میگردد.
دنیای باستان و عصر پیش از برآمدن تفکر مدرن و علم و عقل محور با میانداری افسانه و اسطوره برای سالها و قرنها از هر پدیده ملموس و انسانی حسب آرزوها و نیز هراسهای خود صورتی سنگی و فراتر از امکان و نیز محدودیتهای انسان ساخته است. رسوب تاریخی گاه دامن آن ردای بلند باستان را تا اینک و اکنون رسانیده است.
پادشاه/خدایی و باور به جنبه الوهی و نظرکردگی امرا و نیز تقدیس و توان فوق بشری برای ایشان قائل شدن، همزاد ندانستن و نیز ممکنات آن روز آدمی بود.
در شاهنامه اسپندیار پور شهریار است و یلی که ادعای تخت کیانی و فرمان پدری را دارد. او کمربسته زردشت است و هم روئینتنی که به تطهیر موبد تیغ و گرز بر تنش که دگر تن نیست و تندیس آرزوی بیمرگی و تقدس انسان و تنها در تن و بند امیر
سلطان جلالالدین خوارزمشاه تا سرحد جان با مغول میستیهد و عاقبت مرگی مهیب و ناعادت دارد او با امواج سند یگانه میشود و کسی نزعش را و رنجوری جان دادنش را به چشم نمیکشد تا هیمنه سلطانی و هیمهی خیال خوش نامرگی راعی و نگهبان خلق برقرار بماند و آتشش بسوزد.
این روزها تحولات سوریه را یقیناً با حیرت نگاه میکنید و نام اقلیت دروزی به گوشتان آشناست. جماعتی که میان سرزمینهای اشغالی، لبنان و سوریه پراکنش دارند و در سویدای شام کثرت جمعیتی با آنان است.
در باور اینان پنجیمن خلیفه فاطمی مصر، الحاکم بامرالله شان الوهی دارد و دیانت دروزی از انجا آغازیدن میگیرد و پس از او پنج باب یا شارح بزرگ در این شریعت وجود دارد و جالب است که هیچ کدام از این پنج نفر و خود الحاکم باامرالله مرگ طبیعی ندارند و درگیر رنج و ابتلائات معمولی نیستند و به نوعی ناپدید شده و به خدا میپیوندند تا در باور تناسخی بازگردند(باور دروزیان چنین است).
نکته این است برای آدم انگار مؤسس، والا و نیز امیر حاکم بر جان و امان ونیز انجام، نمیتواند معمولی باشد و روزی سرما بخورد و برای یک زخمهایهای اشک بریزد.
حتی خوراک و نوشاک او نیز باید جنسی دگر داشته باشد و فرادستی لزوما با تفاوت و توفیر با جماعت در کوی و کوخ دارد و عموم و عوام از کسی که حتی در خیال، شبیه خودشان باشد فرمان نخواهند برد.
در میان همین دروزی ها که ذکرشان رفت جماعت باورمند بر دو دستهاند، عُقّال و جُهّال؛ عقال عالمان دروزی و تنها صاحبان حق انحصاری مطالعه متون مذهبی هستند و البته تکالیف یکسره هم بر عهده و گردهی آنهاست و جهال که عموم و عواماند تنها باید هزینه زیست عقال را تامین نموده و مناسکی بر شانه شان نیست و البته حق خواندن متون اصلی را هم ندارند و تنها باید تفسیر عقال بر نص مقدس را بخوانند.
نکته جالب تر اینکه نوشیدن قهوه برای عقال ممنوع و حرام است! نوعی تفاوت و توفیر حتی در کیفیت ابتدائیات و تفاوتها باید زاده و مهیب نمایانده شوند تا آدمی تن دهد…
گریستن رئیس جمهور
بگذریم و سروقت اشکهای مسعود پزشکیان برگردیم که انگار به حکم کلیددار پاستور بودن حق بروز احساسات و سوگوار شدن برای خاطرهی همسری که به جان دوست داشته و کنارش در سانحهای مهیب پرپر شده را ندارد.
اشک انگار برای انسان معمول، دربند و ناتوان است که برای از دست شدهها و گاه نرسیدن و تضرع میگرید تا مرحمتی و تسکینی به دست آورد و در چشم ناظران و اغیار نشان ضعف است و کسی که رئیس جمهور است و در سلک مشکل گشا و پاسخ مسئلهها را با اشک چه کار؟ ایا او حق گریستن دارد؟
گزین نمودن حاکمان با رای و انتخاب دوره ای مردمان ارمغان جهان جدید است و آدمها بر برگههای رای نام اسطورهها و وجودهای فرابشری را نمینویسند بلکه انسانهایی معمول و معقول که توانستهاند در آن بازه زمانی نظرشان را جلب نمایند یا بهتر وعده بدهند و نیز نقض کاربدست پیشین باشند را بر میگزینند و نمیتوان از امر به غایت انسانی و این زمانی انتظارات باستانی و غریب داشت.
مقامات بلند پایه نیز چونان دگر انسانها احساسات و نیز هراسهای خود را دارند و گاه سادهتر زآنی که گمان ببریم اشتباه میکنند، میلرزند و میلغزند.
این نکته بزرگیست و انسان توانسته با این جهانی و نیز محدود نمودن آستان و تصور از مصدرنشین حق بینهایت او برای تطاول و چپاول جان و امان و نیز مال و مهر را زایل نموده، لگام قانون و اخلاق را برقرار سازد.
به گمانم عصر نمایشها پرهیمنه از جماعت اهل سیاست گذشته و این کردارها بیشتر به وهن و نیز طنز میماند. در زمانهای که به مدد ابزارهای پیامرسان و نیز تعدد صوت و تصویر لرزش و سهو تمام آدمها و نیز دیروز و اکنون شان در پیش چشم است نمیتوان در پس بناهای بلند و موسیقیهای حماسی موجودیتهای فراانسانی با ظرفیتها و نیز ویرانگری مهیب و بیلگام ساخت و سعدی هم شعرش را بسراید”بدم گفتی و خرسندم، عفاکالله نگو گفتی/ سگم خواندی و خشنودم، جزاکالله کرم کردی”.
عصر تازه آدمها را با همه قوتها و نیز یاس و ترسهایشان در پیش میگذارد و حتی مرید و مرادبازی خاوری هم دگر توان ساختن آن سایههای غول نما را در برزن و بارگاه ندارد.
برای خود جماعت صاحب صندلی هم امکان یک زیست انسانی و توان نمود به میل و نه نمایش در کنار بروز طبیعیترین احساسات را باز میگذارد.
بله یک رئیس جمهور نخست انسان است و در فراغ جفتش بیتاب میشود و بر تربت و یاد او اشک میافشاند و هرگز از این کردار شرمسار نیست که او نخست انسان است با تمام ایمان و ایستادگی و نیز ظرف بلوری وجودش و پس از آن رئیس و چیزهای دگر… او پدر است و در همان بیتابی و جان سوختگی شفقت و غمشریکی (افغانها همدردی را غمشریکی میگویند) تنها دخترش آب بر لهیب درون است…
آدمها را باید نخست انسان دید و چنان دربند تشریفات بیهوده و نیز کورشو دور شوها محصور ننمود که هم خویش را از یاد ببرند و هم اسباب رشک و نیز تصور گزاف و لاجرم یاس و بغض جمهور و جماعت در آتیه شوند.
در مواجهه با اشک رئیس جمهور دسته از رقبای سیاسی یا منتقدانش با دیدهی تردید و انکار آن اشکها را نه برای همسر از دست شده در سه دهه پیشتر که برای روزگار دولت و نیز قیمت اقلام و ناترازی نور و گرما دانستند و خواستند به جای اشک به فکر تدبیر باشد نه کسب ترحم و نیز جلب توجه.
در میانه این مناقشه سیاسی که البته در دنیای رقابت و قدرت غیرطبیعی هم نیست قرار ندارم اما در نظر میآید لزوم فکر کردن به وظایف و نیز تدبیر امور، تداخلی با لحظهای بروز و بیان احساسات انسانی نداشته باشد.
اگر رئیس جمهور آن دم کنترل زه آب دیده مینمود میتوانست در همان دم برای کسری نور و گرما در این روزها تدبیر نماید؟
امور مهیب و مدید را به راهکارها و نیز تدابیر دم دستی فرو نکاهیم و بهشت خوشبختی را میان دو انگشت نشان ندهیم که انتظار غیرواقع و نیز پس از آن بیزاری و خشمی بباور میآورد و چندی نخواهد گذشت که خود منتقدان برجای کاربدستان خواهند نشست و آن روز پاسخی برای حجم انتظار که خود کاشته و داشتهاند نخواهند داشت.
