سوسن امیریپریان – گزارشگر پایگاه تحلیلیخبری درسانیوز- با سمیه؛ در خانه پدریاش قرار ملاقات میگذارم. در یک غروب دلانگیز پاییزی، در حالی که آواز پرندههای مهاجر در لابلای درختان سر به فلک کشیده، با خشخش برگهای زرد و نارنجی در کوچه؛ سمفونی کوچ راه انداختهاند، به پشت در آهنی رنگ و رو رفتهای میرسم.
در اتاق کوچکی که عطر سبزی خشک پیچیده است، پذیرایم می شود. سمیه با غم و اندوهی که در چهرهاش نشسته، میگوید: «وقتی خانواده حمید به خواستگاریم آمدند، حمید را که دیدم از او خوشم نیامد اما ثروت پدر حمید باعث شد پدرم مرا مجبور به این ازدواج کند. پدرم معتاد و بیمسئولیت بود. در دوران کوتاه نامزدی، حمید همیشه ساکت و آرام بود و او را هیچ وقت تنها نمی دیدم. هر وقت به خانه ما میآمد یا برای خرید بیرون میرفتیم، حتماً یکی از اعضای خانوادهاش، همراه او میآمدند و هیچ صحبتی بین ما رد و بدل نمی شد، خانوادهاش به جای او حرف میزدند.
بعد از ازدواج حقایق وحشتناکی برایم روشن شد. پنج روز بعد از ازدواج، همسرم دچار تشنج شدید شد. او صرع داشت آن هم از نوع پیشرفته. حمید بیماریهای گوناگون جسمی و روحی داشت که در رفتار و گفتار او نیز اثر کرده بود. عقب افتادگی ذهنی داشت و کوچکترین کار شخصیاش را من برایش انجام میدادم مثل بچه، شبها جایش را خیس میکرد در واقع من پرستار همسرم شده بودم و از طرفی دلم برایش میسوخت. اگر دیر کارهایش را انجام میدادم، مشت و لگد بود که نثارم میشد. تنها کاری که او خوب انجام میداد کار کردن بر روی زمین کشاورزی پدرش بود.»
سمیه آهی میکشد و ادامه می دهد:«فرزند اولم که دنیا آمد، بیماریهای پدرش را به ارث آورد. تشنج، مشکل حرکت از ناحیه پا. پسرم که دو ساله شد بیش فعالی شدید هم داشت.
نمیتوانست درست راه برود یا حرف بزند. دکتر گفته بود، اگر روی جسم و ذهن محمد مهدی، کاردرمانی و فیزیوتراپی انجام شود، امید به خوب شدنش هست. اما دریغ همسرم این چیزها را درک نمیکرد. وقتی برای تامین هزینههای سرسامآور بیماری فرزندم به پدر حمید متوسل شدم، جوابش این بود:«این بچه نتیجه تربیت مادرش است ،دارو و درمان نمیخواهد. مریض نیست». سمیه از این همه بیتوجهی، عاجز مانده است:«من ماندم و دلی شکسته، شوهری علیل و بیمسئولیت که فقط روی زمین پدرش؛ بدون مزد کار میکرد .گاهی اوقات با کمک مالی خواهرم که با هزار مشقت کارگری میکرد، کودکم را برای درمان، از این سر شهر به آن سر شهر به دوش میکشیدم، اما هربار به خاطر بیپولی، نوبت درمان عقب میافتاد و من زجر میکشیدم.»
سمیه می گوید: «خانواده همسرم با علم و آگاهی کامل نسبت به بیماری پسرشان، نه تنها در خواستگاریم، مشکلات او را از من مخفی کردند و در ازدواج فریبم دادند بلکه در ادامه این زندگی سخت، به من کمک نکردند و مرا با انبوه دردهایم تنها گذاشتند.»
مادر جوان میافزاید: «آن موقع بعد از ده سال زندگی پرمشقت، برای تـأمین هزینههای درمان فرزندم، ناچار مهریهام را به اجرا گذاشتم.
همسرم که توان پرداخت نداشت وخانوادهاش هم حاضر به پرداخت مهریه نبودند و تهدیدم کردند که برگردم و با پسر بیماریشان زندگی کنم. در واقع پرستار بدون مزد میخواستند. با رفت و آمدهای بینتیجه به دادگاه برایم رمقی نماند. قید مهریه را هم زدم و با هزار بدبختی طلاقم را گرفتم. محمد مهدی و نیایش را هم گرفتم.»
سمیه خود را فریب خوردهای میداند که قانون هم آنچنانکه که باید از او حمایت نکرده است: «سبزی خشک میکنم و میفروشم. فرزندم در برابر چشمانم هر روز بدتر از دیروز میشود. دیگر پاهایش توان حرکت ندارد یا باید مدام از او مراقبت کنم یا کار کنم تا چرخ زندگی ام بچرخد. دستانم خالی است و روند درمان فرزندم هم ناقص شده است دیگر به تنهایی توان نگهداری از او را هم ندارم. حالا محمد مهدی ۲۰ ساله شده است. او را به مرکز نگهداری از افراد معلول زیر نظر بهزیستی تحویل دادهام. ۲۰۰ میلیون تومان هزینه درمانش میشود. نیایش، هم کلاس هفتم است و با مادرم که حالا تنهاست در این خانه اجارهای زندگی میکنم.»
یک کارشناس ارشد روانشناس در تحلیل این ماجرا میگوید:«داستان زندگی سمیه تلخ و گزنده است. سمیه دختر صبوری است که ناخواسته تسلیم خواسته پدر معتادش میشود و تن به ازدواج اجباری میسپارد. از طرفی همسر سمیه به دلیل معلولیت ذهنی، مانند یک فرد
عادی قادر به کنترل و تصمیمگیری در زندگی نیست. نقش سمیه در این زندگی یک پرستار تمام وقت است که نقش مادرانه را نیز این زندگی سخت، برایش رقم زده است که حاصلش یک فرزند علیل و بیمار است.
از یک طرف عدم حمایت مادی و معنوی خانواده همسر با وجود تمکن مالی، که در ازدواج سمیه را هم فریب دادهاند؛ همسر بیمارش که از درک بیماری فرزند خود و وقایع اطرافش عاجز است ونداشتن حمایت مطلوب مادی از طرف خانواده پدر، باعث شده تا سمیه برای احقاق حق به دادگاه خانواده متوسل شود که به دلیل اجرای ضعیف قانون؛ این بار تن به طلاق اجباری میسپارد.
یک استاد حقوق دانشگاه هم قوانین مدنی درباره ازدواج را دچار خلعهایی میداند و با اشاره به ماده ۱۰۸۵ قانون مدنی میگوید:«زن میتواند تا مهریه به او تسلیم نشده از ایفای وظایفی که در مقابل شوهر دارد، امتناع کند.»
او معتقد است:«سمیه در این زندگی ترحم و دلسوزی را سرلوحه زندگی مشترک خود قرار داده است و علاوه بر وظایف همسری، پرستار او نیز شده است. او میتواند با دلیل و شاهد، رنجهای را که ناخواسته در زندگی با همسرش، بر او رفته، در دادگاه ثابت کند و طبق ماده ۲ قانون، درباره حبس، برای استیفای حق و حقوق خود، همسرش را روانه زندان کند.»
اما سمیه میگوید دیگر خستهتر از آنم که به دنبال انتقام و سکّههایم باشم. کار میکنم. سبزی خشک میکنم و اگر تورم اقتصادی بگذارد پسانداز میکنم. شاید محمدی مهدی در ۴۰ سالگی بتواند روی پاهای خود بایستد.
درب آهنی خانه که باز میشود کوچه غرق تاریکی است و پرندههای مهاجر رفتهاند.