یادداشتی از محمدمهدی دبیریان در پایگاه تحلیلی- خبری درسانیوز؛ در میان انواع اقدامات و خدمات عمومی و تخصصی، گروههای مرجعی وجود دارند که به فراخور نیازهای جامعه تشکیل و نقش تسهیلگری یا مشاوره یا درمانگری، فرهنگسازی یا آموزش و میانجیگری را ایفا میکنند.
به هر میزان که مسائل و موضوعها از اولویت بیشتری برخوردار باشد، هم حاکمیت و هم مخاطبان ذینفع، بیشترخود را درقبال آن مسائل، مسئول میدانند و ای بسا برای رفع آن نیازیا اولویت، در تمهید شرایط تحقق آن سرمایهگذاری ویژه انجام میدهند .
نمونههای عینی آن را درحوزههای مختلف میتوان مثال زد. “اورژانس درمانی”یا فوریتهای پزشکی برای حوزه درمان و “اورژانس اجتماعی” برای حوزه اجتماعی ازآن جملهاند.
حتی درحوزه ناوگان حمل و نقل جادهای و در هنگام نیازمندیهای تعمیراتی، فوریتهای خودرویی با آمادگی کامل، ماموریتهای موردی را درحداقل زمان ممکن به انجام میرسانند.
جمعیت هلالاحمر هم از ارگانهای امداد و نجات در هنگام سوانح و بلایای طبیعی است که پرسرعت ظاهر شده و میشود.
این نمونههای چندگانه، دلیلی قاطع بر ضرورت مدیریت بحران است تا دستگاههای مسئول در موقعیتهای اضطراری دچار بحران مدیریت نشوند.
تصمیمسازی دراین حوزهها به قدری ظریف، حساس و پر اهمیت است که گاهی کوچکترین تعللی میتواند فاجعهبار باشد.
یکی از آوردگاهها و بسترهای حساس و تأثیر گذارجامعه، حوزههای فرهنگی است که البته به دلیل ذات و ماهیت ظرافتمندانه آن، انتظار نتایج آنی و فوری از آن نمی رود، لکن این موضوع نافی اقدامات سلبی و ایجابی فوری و بهنگام وکوتاه مدت نیست و چه بسا که غفلت تاریخی از این موضوع، سبب آسیبهای جدی و فراوانی به بدنه فرهنگ و مؤلفههای آن شده یا خواهد شد.
در حالی که تنوع و تکثرفرهنگی ازمنظری، یک اصل پذیرفته شده و منطقی است، در عین حال کم توجهی به امنیت فرهنگی و مؤلفههای آن نه فقط آسیب زا بلکه بحرانساز و تهدید کننده میتواند باشد.
با این نگاه،”تشکیل اورژانس فرهنگی” یکی ازحلقههای مفقوده مدیریت بحران و فوریتهای خدماترسانی است که میتوان در باره ضرورت و چرایی فلسفه وجودی آن، فراوان سخن گفت.
با آنکه نظریهپردازان فرهنگی، فرهنگ را ریشه و بنیان هر فعل و قولی در مناسبات اجتماعی و سیاسی و حتی اقتصادی میدانند و نسخه فرهنگی را کارآمدترین و تأثیرگذارترین راهبردی درحل مسائل مطرح میکنند، اما در عین حال حصول این نتایج را دراز مدت و گام به گام میدانند.
با چنین فرضی، ایجاد اورژانس فرهنگی و اقدامات فرهنگی فوری نمیتواند وجاهت چندانی داشته باشد. معالوصف میتوان فرضیه تشکیل اورژانس فرهنگی را براساس مستنداتی ازدیگر حوزههای یادشده مهمتر دانست.
اگر در حوزه بهداشت و سلامت فردی و اجتماعی، بستههای آموزشی فرهنگی و فرهنگساز وجود داشته باشد به خودی خود، بسیاری از مراجعات یا درخواستهای این حوزه سبکترخواهد شد.
اگر در حوزه آسیبهای اجتماعی، اصل پیشگیری مقدم بر درمان را باور داریم، بنابراین فرهنگ و اورژانس فرهنگی همان اقدام پیشگیرانه فرهنگسازی است که میتواند نیازهای درمان اجتماعی را کاهش دهد یا ضریب آستانه تحمل در بحرانها را فزونی بخشد.
اگر درحوزه حقوق و آگاهیهای حقوقی، جامعه از فرهنگ و سوادحقوقی کافی برخوردار باشد، بیتردید شاهد ریزش مراجعات یا کاهش پروندهها خواهیم بود.
حتی در بخش اقتصاد و کسب وکار نیز اگر فرهنگ سازمانی حکمفرما باشد، نظم حاصله از انضباط اقتصادی دردیگر حوزه هم تأثیر مثبت خواهد گذاشت.
حتی فضای مجازی که امروز به چالشی بزرگ و در آینده با توسعه فناوری هوش مصنوعی به معضل و بحرانی جدیتر تبدیل خواهد شد اگر با چرخه فرهنگ، دمساز و همساز باشد، میتوان به جایگاهی رفیع در حوزه رسانه و فرهنگ دیجیتال دست یافت.
فضای حاکم بردنیای معاصر، ستیز آشکار با فرهنگ و مؤلفههای مهم فرهنگی است و در چنین حالتی مداخله کنشگرانی چون کارشناسان و کارآزمودگان فرهنگی ازطریق ایجاد اورژانس فرهنگی میتواند درهدایت و ارشاد درست مخاطبان خود تأثیرگذار باشد. حقیقت آن است که برای فرآیند طولانی مدت پاسخهای فرهنگی و اقدامات فرهنگ سازانه،جامعه توقع نسخهها و راهبردهای کوتاه مدت دیگری را دارد که توامان با سرعت و دقت و حکمت باید پیگیری شود. در این میانه نباید ازنقشآفرینی نهادهای فرهنگی و مدیران فرهنگی غافل شد.
قدرت نرم فرهنگی، زمانی کارآمدی خود را به رخ خواهد کشید که توان مدیریتی در ایجاد کاربستهای قوی و محکم موفق عمل کند، اما واقعیت تلخ آن است که از آهنگ فرهنگ، آوای واحدی برنمی خیزد و نگاهها و فعالیتهای جزیرهای فرهنگی، مانع تحقق اقتدار فرهنگی شده است.
باید باورکرد هجمههای گسترده به بدنه فرهنگی، زمینههای تغییر ذهنیت، شخصیت و هویت جامعه انسانی است و ای بسا با این تغییر، فرهنگ، آبستن تغییرات و تحولات بنیادین خواهد شد وانگهی جامعه تهی از فرهنگ خودی و غلبه فرهنگ مهاجم، نتیجهای جز خودباختگی فرهنگی نخواهد داشت.
اگر فرهنگسازان در اندیشه تأمین ذائقه فرهنگی جامعه متناسب با بوم و رنگ فرهنگ نباشند، دیری نخواهد پاییدکه نه از تاک، نشان خواهد ماند و نه از تاک نشان.
جای خوشبختی است که امروز زنجیرههایی -البته نه به هم پیوسته- ازجنس فرهنگ باعناوینی چون قرارگاههای فرهنگی یا کانونهای فرهنگی در شکلگیری هستههای مقاومت و باهدف باروری استعدادهای فرهنگی، همراه با گروههایی از جامعه مخاطب به فعالیتهای میدانی و مستقیم مشغولند و درحقیقت از خلاء دیربازدهی فعالیتهای فرهنگی به فکرچاره جویی برای درمانهای فوری و کوتاه مدت بودهاند؛ معالوصف چنین حلقههایی اگر درمدار”منشوری واحد”برای انسجام و یکپارچگی بیشتر و فهم مشترک نباشد، بازهمان دور و تسلسل باطل تکرارخواهد شد.
به نظر میرسد اورژانس فرهنگی برای احیای بیماری مزمن و خطرناک فرهنگ گریزی و تنفس دادن به ریههای درگیر شده با فضاهای آلودهای که پاکی و طراوت درون را تهدید میکند و نیز تحرک بخشی و تلاش برای حفظ هوشیاری عمومی جامعه در بستر فرهنگ و باورهای فرهنگی ملی و همگانی ضرورتی اجتناب ناپذیر است.
اینکه استانداردهای مدیریتی و اجرایی چه باید یا چگونه میتواند باشد،خود موضوع دیگری است، اما آنچه نمیتوان از آن چشم پوشید، فوریتهایی است که بتواند در کوتاه مدت، با دم و بازدمهای متعدد، روح و جان جامعه را با هوای فرهنگ زنده نگاه دارد و از مرگ تدریجی انسانهای فرهنگی مزاج جلوگیری کند.
فوریتهای فرهنگی هیچ منافاتی با اقدامات درازمدت فرهنگی در قلمرو فرهنگی ندارد و بلکه امکان بازآراییها، بازخوانیها، بازپروری ها،بازسازیها و نوسازیها، بازپیراییها و بازآفرینیهای حوزه فرهنگ را میسورتر و راه آن را هموارتر خواهد ساخت.
اینک زمان آن است عناصر مؤثر فرهنگی در این باره هماندیشی و چارهاندیشی کنند و بستر ایجاد آن را با اتکای به تجربیات مکتسبه فراهم سازند.