سوسن امیریپریان گزارشگر پایگاه تحلیلی_خبری درسانیوز؛ در غروب سرد پاییزی، دختر جوان تنها در بلندای پارک رو به سراب نشسته است. مدام نگاهش را از باغهای خزان زده سراب به پارک میاندازد که انگار منتظر کسی است.
پارک را بالا و پایین میروم. یکی دوتا آلاچیق با چند میز وصندلی و دیوارهای نایلونی برای محافظت از سرما؛ پاتوق دختران و پسران قلیان به دست شده و انتهای پارک جا خوش کرده است. وسایل بازی کودکان در وسط پارک دور از هیاهوی کودکان، مهمانی ندارد. چند نیمکت هم در همان ورودی پارک به چشم میخورد. ابتدای پارک با تعداد زیادی پله به انتهای آن متصل شده است.
تعدادی درخت شمشاد با فاصله زیاد از هم لابلای چمن مصنوعی داخل پارک قرار گرفتهاند! دیگر درختان اندک پارک، پاییزی شدهاند لخت در سرما و بین خیابان سراب و زیباشهر گیر کردهاند. چراغ خانههای زیباشهر یکی یکی روشن میشوند و چراغ ماشینهای خیابان سراب هم جا نمیمانند. بوق هم میزنند.
دختر و پسری، پلههای پارک را یکی یکی بالا میآیند پسر با فندکش، سیگاری را برای دختر روشن میکند و پک محکمی به آن میزند.
حلقههای دود در آن هوای سرد رمقی ندارد اما بساط قلیان پارک هم مثل بساطیهای خیابان سراب در حال رونق گرفتن است. سیگار، الکل حتی مواد غروبها مشتری فراوان دارند.
دخترک هنوز منتظر است. تا چشم کار میکند؛ انبوه آشغال پاکت و ته سیگار و خاکستر آتش به جا مانده بیشتر از سنگریزهها بر روی زمین خودنمایی میکنند.
روی که بر میگردانم، جوانی نجیب خود را به دختر میرساند. شاخه گلی در دستان دختر میبینم. خوشحال در حال عکس گرفتن با گوشی موبایل از هم دیگر هستند.
نزدیکشان میشوم:«گزارشگرم. اجازه میدهید با دوربین خودتان عکس یادگاری بگیرم؟» معصومانه پاسخ میدهند:« آخه تازه باهم آشنا شدیم خانوادههایمان نمیدانند.» دانشجو هستند و قرارهایشان را در پارک میگذارند.
اشاره به زمین زیر پایش میکنم دختر جوان میگوید:« اسفبار است! ما تقریباً هر هفته اینجاییم. دختر، پسرها هم سیگار دود میکنند آتیش روشن میکنند و گروهی قلیان میکشند. نمیدانم شاید هم مواد. ما که نزدیکشان نمیشویم. همین که هوا تاریک میشود سریع میرویم. یک جای تمیز پیدا نمیکنی. هیچ کسی رعایت نمیکند. اینجا، این قسمت انتهای پارک باید شهرداری سطل زباله بگذارد. سرویس بهداشتی هم ندارد.»
اگر چه این پارک بین خیابان سراب و محله زیبا شهر در منطقه هشت ساخته شده است اما اهالی محله، از پاتوق شدن این پارک به محلی برای رد و بدل شدن اقلام ممنوعه و رفت و آمدهای مشکوک، گلایهها دارند.
یکی از اهالی، منزلش را که روبروی پارک است نشانم میدهد و میگوید:« خانهام را برای فروش گذاشتهام اینجا دیگر نمیشود زندگی کرد. آرامش نداریم. هر روز باید شاهد تصادف یا سرو صدای برخی جوانان داخل پارک باشیم که سکوت محله را میشکنند و آسایش را از ساکنین اینجا گرفتهاند. حتی وسیله بازی پرسرو صدای داخل پارک که دست بخش خصوصیاس تا پاسی از شب مشتری دارد. دکههای غیرمجاز داخل پارک هم بهانهای برای جمع شدن دختران و پسران جوان شده. بارها به شهرداری مراجعه کردهام اما شهرداری هیچ کاری نمیکند.
آقای ملکی در این باره که گلایههای بسیار از شهرداری منطقه دارد ادامه میدهد:«انگار پروژه عمرانی نیمه کاره رها شده است. پارکی که قرار بود برای ساکنین محله، مکانی روحافزا و شادی بخش باشد اما با این حال با تمام نواقص عمرانی بسیاری که دارد، غروبها تا پاسی از شب پاتوق افراد معتاد و خلافکار هم شده است.»
او ادامه میدهد:« محله سراب از وقتی شهرداری پای کار آمد ترکیب طبیعی خود را از دست داد حتی فرهنگ استفاده از طبیعت آن هم دگرگون شد. همین یکی دو سال پیش بود که ورودی سراب با حضور مسئولین و رسانهها تبدیل به خیابان غذا شد، به محض افتتاح بسته شد و پیچ خیابان به دلیل عدم رعایت اصول صحیح مهندسی به محلی برای تصادف ماشینها تبدیل شده است. انتهای خیابان سراب هم که بیشتر غروبهای تابستان تا ساعت ۲ و ۳ نیمه شب ماشینهای جور واجور پارک میکنند و بساط خرید و فروش مواد و مصرف مشروبات الکلی و درگیری و نزاع افراد شده است. حتی زورگیری از ماشینهای عبوری! ساکنین زیباشهر همه چیز را از آن بالا میبینند. اینجا آپارتمانها، مشرف به سراب هستند.»
تقریباً پارک محله به موازات خیابان سراب کشیده شده است انتهای آنها ختم میشود به بلندای پارک که مشرف به تمام سراب است. آخر سراب خلوت و خاموش پاتوق جوانان و افراد مختلف است هوا سرد است و بیشتر داخل ماشینهایشان نشستهاند.
پرایدی توقف میکند و ماشین خود را کنار جاده پارک میکند. وسایل داخل ماشین را پیاده میکند. گاز پیکنیک، منقل،کیسههای ذغال، قلیان، بساط چای و سیگار و…
فردی که در حال مرتب کردن وسایلش کنار پیادهرو است. میگویم روشنایی را از کجا میگیری؟! لبخندی میزند:«یه کاریش میکنیم، دیگه.
چه میخواهی؟» میپرسم:«شنیدم اینجا مشروبات الکلی و مواد هم پیدا میشود.» او با تردید میگوید:« من مواد نمیفروشم حالا شراب دارم. خانگی است خودم درست میکنم اینجا طالب زیاد دارد. همه جور مشتری هم دارم اما آن طرفتر، یا توی باغهای سراب همه چیز پیدا میشود. از کاسبهای دیگر هم بپرس شاید چیز مد نظرت را داشته باشند!»
حیران ماندهام چقدر فرهنگ و رفتارها عوض شده است چقدر راحت هنجار شکنی را فریاد میزنند.
از آقای کرمی میپرسم چند وقت است اینجا بساط راه انداختهای؟
پاسخ میدهد: یک سالی میشود. این شغل دوم من است. غروبها میآیم و کمک خرجم است.
این فروشنده را که حالا بساط قلیان خود را برپا کرده است با اولین مشتری که از راه میرسد تنها میگذارم.
اما خانم کهریزی، با گریزی به زیستبوم گذشته این محله با خون دل میگوید:« جای این پارک! زمانی باغ بود در دل کوههای بلند رو به روی باغهای سراب. بهترین میوهها را میداد چقدر آباد بود. لابلای درختان سر به فلک کشیده به دور از هیاهوی ماشینها و دود و دم؛ دل سیر بازی میکردیم. شاید حدود ۲۵ سال پیش بود که شهرداری به اجبار باغهای مثمر ثمر پدرم را خرید. حیف از آن باغ و روزگار.»
به جای خالی باغها نگاه میکنم. افسوس! حالا یکی یکی چراغ خانههای زیبا شهر روشن شدهاند بیرمقتر از چراغهای سراب
با خود میاندیشم ساکنین این محله حالا حسرت را به جای ثمر درو میکنند!
حالا چاره کار و راه برون رفت از این جریان چگونه خواهد شد؟! مسئولین و متولیان امر در شهرداری و ارگانهای دیگر چه پاسخی دارند؟
