در آغاز پاییز ۱۴۰۲ به دوکتاب برخوردم: یکی «روشنفکران جهان عرب» تالیف دکتر مسعود فکری و دیگری ادبیات روشنفکری در ایران تالیف دکتر سیدحسن فاضلی و استاد حسن خوشچشمآرانی. من برآنم که در مقام مقدمهنویسی به مقوله روشنفکری در جهان اسلام و جنگ سنت و مدرنیته در کشورهای مسلمان هم از منظر فلسفی و هم از منظر حقوقی بپردازم.
انتخاب موضوع مهم ولی مغفول ادبیات روشنفکری ایران و جهان اسلام، نشان از آن میدهد که پژوهشگران و نویسندگان این کتابها، عوامل و علل بحران فرهنگی، اجتماعی و سیاسی کشورهای مسلمان را ماندن ما بر دوراهی سنت و مدرنیته تشخیص دادهاند و این قدم اول برای یافتن راه علاج مشکلات و حل مسایل و معضلات است. نهضت اصلاحات در عثمانی و تجددخواهی در مصر، ایران و حتی افغانستان(به پیشگامی امانالله خان پادشاه تجددطلبی که قبل از رضاشاه در ایران از زنان کشف حجاب کرد)، تاریخچهای درخور تامل دارد.
کتاب ادبیات روشنفکری ایران، مهمترین و حساسترین محل نزاع در روند توسعه فرهنگی و اجتماعی و سیاسی ایران یعنی برخورد یک جامعه سنتی با روند مدرنیته را به نحو شایستهای تشریح و تبیین میکند. این کتاب با تسهیم به نسبت درست و منطقی، روشنفکران ایرانی و عوامل و ابزار تجددطلبی را در طول تاریخ دویست ساله اخیر ارائه میدهد و چه پیش قراولان و چه پس قراولان را از آخوندوف و میرزا ملکمخان بگیرید تا چهرههای شاخص روشنفکری نسل امروز، و همه آنان را که خواستار و زمینهساز تحول ایران از جامعهسنتی به جامعه مدرن بودند، شناسایی و معرفی میکند. آرا و اندیشههای سه چهار تن از این روشنفکران پیشگام را مورد بررسی و کند وکاو قرار میدهد و به خوبی بازتاب آنها را بر میشمارد؛ کتابی چنین درخور خواندن و موجب اندیشیدن است.
مشکل اما اینجاست که اولاً آثار این بزرگان در عصر خودشان به طور فراگیر به سمع و نظر اکثریت مردم نمیرسید.
ثانیاً. در برابر نقطه نظرات این روشنفکران، انبوهی از قلم به دستان به تولید آثار مکتوب در جهت ضدیت و مخالفت با این روشنفکران میپرداختند.
ثالثا. هیچ کدام از روشنفکران خود قدرت اجرای طرحهای خود را نداشتند و در عمل اجرای آنها به دست قدرتمندانی ممکن بود که منابع مالی و قدرت اجرایی را در اختیار داشتند، ولی خودشان نه روشنفکر بودند و نه روشنفکری و روشنفکران را قبول داشتند.
همانطور که نویسندگان این کتاب بیان کردهاند، تقابل و تنازع عملی بین سنتگرایان و تجددخواهان، از پس شکست ایران از روسیه در عهد فتحعلیشاه شروع شد و تا امروز همچنان ادامه دارد. کتاب به خوبی از آقا محمدخان و فتوحات او شروع میکند و با عنایت به محصور ماندن ایران بین سه دولت بزرگتر انگلیس، روسیه تزاری و عثمانی محدودیتهای عملی عبور ایران از سنت به مدرنیته را نشان میدهد و تاکید میکند که در این روند در حوزه نظر و اندیشه، مهاجرت و مهاجران، سفیران و دانشجویان اعزامی، مترجمان و مطبوعاتییان، و البته سیاستمدارانی چون عباس میرزا، قایممقام و امیرکبیر تحرکاتی نصفه نیمه داشتند.
من میخواهم همسو با دکتر فاضلی و استاد خوشچشمآرانی، اضافه کنم که تحت تأثیر مستقیم همین تحرکات، سرانجام پیروزی انقلاب مشروطیت، سرفصل جدیدی را در فرایند حاکمیت قانون و تضمین حقوق شهروندان آغاز کرد، اما باز هم آرمانهای روشنفکران به گل نشست.
اگر چه تندروان مشروطه، شیخ فضلالله نوری را که مدافع مشروعه در برابر مشروطه و نماد سنت دینی بود، بر دار زدند، اما در نهایت روشنفکران ایرانی طوعا یا کرها با فاصلهای بیست ساله مجبور شدند که تمام دستاوردهای مشروطیت و آرمانهای آزادیطلبانه را رها کنند و برای نیل به بعضی از اهداف خود به دیکتاتوری رضاشاه تسلیم شوند.
فروغی، تیمورتاش، داور و دیگر رجال سکولار و ترقیخواه پس از مشروطه، به کارگزاران پهلوی اول و امثال خانلری به کارگزار پهلوی دوم، تبدیل شدند.
البته تا فرمانبر بودند. تا حدودی خدماتی هم کردند. اما مهم این بود که ساختارهای بنیادین جامعه مدرن به وجود نیامد، یعنی ساز و کاری که اکثریت مردم بتوانند با مشارکت سیاسی آزاد و دموکراتیک، و البته بدون تلفات جانی و مالی، دولتها را نصب و عزل و انتظارات خود را برآورده کنند.
عکسالعمل این ابتر ماندن آرمانهای روشنفکری هم، استقبال از طرح بازگشت به خویش و روی آوردن به سنت برای رها شدن از مدرنیتهای بیمحتوا بود.
علی شریعتی گل کرد و من در اوج محبوبیت او قصهای اجتماعی انتقادی با محوریت شریعتی نوشتم با عنوان«روضهخوانی در خانههای نوساز» که ساواک آن را جمع کرد. پیش از شریعتی هم غربزدگی و در خدمت و خیانت روشنفکران جلالآل احمد. دفاع از سنت و شریعت را باب کرده بود.
خود من هم در ۱۳۵۱در مقدمه اولین کتاب فلسفیام که با نام «برداشتی از مشاعر ملاصدرا» نوشتم که اگر روند گرایش ما به فرهنگ وارداتی و بیاعتنایی مان به فرهنگ بومی ادامه یابد. به زودی به جایی میرسیم که برای تدریس متون فلسفی ابنسینا و ملاصدرا هم باید مدرس از اروپا وارد کنیم!
حاصل از بازگشت به خود با ظهور شریعتی و حتی خواسته یا ناخواسته چهرههایی چون داریوش شایگان و سیدحسین نصر و البته فردید و آلاحمد، تأسیس نظام جمهوری اسلامی شد که شایگان و سیمین دانشور و دیگران شیفته آن شدند و تنها هشدار دهنده جدی به آن استاد حقوقدان ما دکتر مصطفی رحیمینائینی شد.
دلیل واقعی این بازگشت به سنت و پشت کردن به تجدد مآبی رژیم پهلوی چند چیز بود:
اول این که، فرایند مدرنیته در ایران بیشتر ظاهرسازی و شکلی و تقلیدی بود تا محتوایی و ساختاری. برای مثال، ما پارلمان داشتیم، اما نمایندگان آن نماینده مردم نبودند. دانشگاه و پژوهشگاه داشتیم، اما در تولید علم در سطح جهان تأثیری نداشتیم و فقط مصرف کننده و مقلد بودیم. دوم، این که در تعاملات جهانی ما مستقل نبودیم و تصمیمات دولتهای قویتر از خود ما در اوضاع کلان ما بیش از آرمانهای روشنفکران ما بر ما تأثیرگذار بود.
سخن بسیار توان گفت اما بر سر اصل مطلب باز آیم و آن چاپ این کتاب پژوهشی بسیار ارزنده به همت این دو استاد عزیز است. من چاپ این کتاب را به فال نیک میگیرم و اطمینان دارم که با استقبال گسترده نسل جوان در سطح کشور روبرو خواهد شد.
سیدحسن امین