الجار ثمالدار!
به گزارش پایگاه تحلیلی – خبری درسا نیوز: ما ایرانیان خود را ملتی با تمدن کهن و خونگرم و مهماننواز میدانیم اما در نوشتههای مهاجران و گردشگران دیگر کشورهاست که میتوانیم میزان درستی و نادرستی این موضوع را محک بزنیم.
یکی از مصادیق پرهیز از خشونت و افراطیگری که در تقویم ایرانی یکروز را به آن اختصاص دادهایم، نوع رفتار ما با گروههای کوچک اجتماعی است که در کنارمان زندگی میکنند؛ آنها که ملیت متفاوت، مذهب متفاوت یا گرایشی متفاوت با ما دارند.
اینجا مشخص میشود که آیا ما در ادعای بافرهنگ و تمدن بودن خود دچار توهم شدهایم یا خیر!
جامعه امروز ایران از یکطرف با گردشگران چشمآبی و بلوند اروپایی و آمریکایی زیاده از حد مهربان است، طوری که حتی اجازه نمیدهد آنان به عنوان گردشگران متمول، دست بهجیب شوند و صنعت گردشگری را رونق بخشند و از طرف دیگر با مهاجران افغان و کشورهای عرب زبان منطقه طوری برخورد میکند که نامی جز نژادپرستی روی آن نمیتوان گذاشت.
مدتی پیش یک گردشگر آمریکایی به ایران سفر کرد و پس از بازگشت به کشورش مطالبی را در صفحه شخصیاش به اشتراک گذاشت که نشان میداد او در طول سفر اغلب مهمان ایرانیان بوده و طبیعی است که ملت ایرانt را سخاوتمند و مهماننواز دانسته و از همه گردشگران دعوت کرده بود از کشور تاریخی و زیبای ما بازدید کنند.
اما مهاجران افغان از برخورد ایرانیان با خود چه میگویند؟
اسد اسماعیلی که یکی از آنهاست، میگوید: «من از پدری افغان و مادری ایرانی متولد شدهام اما دولت ایران بهخاطر تابعیت افغان پدرم از دادن شناسنامه به من خودداری میکند و هیچ ارگانی پاسخگوی آینده نامعلوم من نیست.»
یک کاربر افغان بهنام «به کابل جان سلام» مینویسد:«فقر فرهنگی یعنی پیشِ یک اروپایی تا کمر خم و راست شوی و از مهربانی و مهماننوازی ایرانیها تعریف و تمجید کنی ولی به یک کارگر افغان که از جبر روزگار به ایران آمده و عمرش را در کشورت صرف کارگری و زحمت صادقانه کرده توهین و به چشم تحقیر نگاهش کنی و فکرکنی خیلی آدم با فرهنگی هستی.»
معصومه ابراهیمی، مهاجر افغان، مینویسد:«داشتم از دبیرستان برمیگشتم، بابا سوار اتوبوس شد و مثل همیشه دستش روزنامه بود. پسری با تمسخر به او گفت مگر افغانیها هم روزنامه میخوانند؟ بابا لبخند زد و با همان لهجه افغانیاش گفت بله، میخواهی برایت بخوانم؟»
یک کاربر ایرانی با اسم «سارا استنلی» مینویسد: «امروز با اتوبوس به شرکت آمدم. یک خانم افغان با یک بچه هم سوار شدند اما با اینکه جای خالی زیاد بود ننشستند. با آنها چه کردهایم که حتی حق نشستن به خودشان نمیدهند؟ نگویید شاید دلش خواسته بایستد، چون یکنفر به او گفت بنشین و او جواب داد الان مردم میآیند!»
کاربر ایرانی دیگری بهنام«پریسا انصاری» مینویسد: «پدرم یک دوست افغان دارد که بعد از سالها کار کردن در ایران توانسته اطراف تهران یک زمین بخرد اما نمیتواند آن را به نام خودش بزند و مجبور است زمین را به اسم پدرم کند. او اینجا ازدواج کرده و بچهدار شده، کارگری کرده و هنوز باید اموالش را به اسم یک ایرانی کند!»
گاهی ترکش برخورد نادرست با مهاجران به خود ما هم میخورد؛ مثل زمانیکه مردی بهنام قاسم را با تصور اینکه مهاجر افغان است از پارکی در تهران گرفتند و به افغانستان فرستادند درحالیکه او ایرانی و جانباز اعصاب و روان بود. یک سال بعد خبر آمد که قاسم در روستایی در افغانستان از سرما و گرسنگی مُرده است!
همه اینها در حالی است که افغانها، بهویژه نسل دوم مهاجرانشان به ایران، در بسیاری موارد با سعی و کوشش خود موفق شدهاند مدارج علمی را بهخوبی طی کنند و در مواردی دست به اختراع و ابداع هم بزنند. در سال ۱۳۹۷ سه دانشجوی افغان، رتبه یک کنکور کارشناسی ارشد ایران شدند: زینب حسینی در رشته زمینشناسی، مرتضی شفاهی در رشته روابط بینالملل و عزیزالله موحدی در رشته تاریخ.
زینب، مهاجر ۲۴ ساله افغان که متولد ایران است و بارها بهعنوان یک مهاجر افغان با برخورد دوگانه آموزگاران ایرانی مواجه شده، میگوید که آنان با قبول تمامی دشواریها سعی دارند در افکار آنعده از ایرانیها که نبست به مهاجران افغان نگاه متعصبانه دارند، تغییری به وجود آورند.
او و دیگر مهاجران در ایران اغلب اوقات در معرض طعنه و تمسخر دانشجویان ایرانی قرار گرفتهاند اما زینب تأکید می کند که دوستان خوب ایرانی هم دارد که همواره دیدگاه انسانی به او و هموطنانش دارند.
دو ملت ایران و افغانستان از دیرباز پیوند فرهنگی و اجتماعی عمیقی با یکدیگر داشتهاند. یادم نمیرود یکبار با زنی افغان گفتوگو کردم و از او درباره غذاهای کشورش پرسیدم. بهجز «قابلیپلو» یا همان «کابلیپلو»، بقیه غذاهایی که اسم برد همان غذاهایی بود که ما ایرانیها میخوریم. ناگهان در یک لحظه واقعیتی تلخ مانند آب یخ بر سرم فرو ریخت. زن افغان طی اینهمه سال که در ایران زندگی کرده بود، هرگز با ایرانیان همسفره نشده بود تا متوجه این تشابه شود و در پاسخ من بگوید بسیاری از غذاهای ما مشترکاند!
چرا سفره سخاوتمندانهای را که برای گردشگران اروپایی و آمریکایی پهن میکنیم، طی این همه سال زندگی در کنار همسایگان خودمان برای آنان باز نکردهایم؟